مشخصات موسس هزارکندو
من جابر بیات هستم. متولد اردیبهشت ۶۸
من تو شهر ملایر متولد شدم
و توسط پدرم با طبیعت آشنا شدم.
چون ما از بچگی یه باغچه تو روستا داشتیم تقریبا برنامه هر هفتمون این بود که بریم روستا.
از همون جا با کوه و طبیعت بکر و دست نخوردش اشنا شدم. کوه نوردی میرفتیم اما قله ی مطرحی رو فتح نکردیم.
بیشتر از خود قله محیط برام جذاب بود.
علاقه ی زیادی به اطلاعات در مورد گیاهان داشتم.
این گیاه اسمش چیه؟ چندسال عمر میکنه؟ آیا گل هم میده؟
اولین بار که با زنبور عسل اشنا شدم تو روستا بود. یکی از همسایه های خونه ی پدر بزرگم زنبور داشت و من نیش خوردم.
راستش اصلا برام جذاب نبود.یه موجودی که وز وز میکنه اخرشم سر دعوا داره تا نیش نزنه ول کن نیست.
تو خونوادهی ما رسم این بود که تا دست چپو راستتو شناختی باید کار کنی.
پس وارد هنرستان شدم و رفتم رشتهی الکترونیک.
از همونجا هم اولین چیزی که یاد گرفتم تعمیر اف اف بود. خلاصه سر گرم بودم تا وارد دانشگاه شدم.
کتاب دکتر شهرستانی توسط دائیم رسید دست من، دقیقا ترم اول دانشگاه بودم که بر حسب اتفاق یکی از دوستان خانوادگیمون که ما ازش عسل میخریدیم سه تا کندو به ما هدیه داد و داستان شروع شد…
(حواستون باشه کندو هدیه ندید😅)
اسمش علی آقا بود
چند باری برای تفریح زنبورستان ایشون رفته بودم. اونم در حد اینکه یه چایی اتیشی با عسل مهمونمون کنه. میگفت من وقتیزنبورستانمو اینجا مستقر میکنم دلم نمیاد حتی یه گیاه از روی این زمین با دست من کنده بشه. راست میگفت؛ یه طبیعت بکر کنار یه برکه کوچیک که زنبورا از اون برکه آب میخوردن.
کل زندگی من تماشا کردن به این زنبورایی شد که هدیه گرفته بودم.
میرفتم رو پشت بوم نیش میخوردم میومدم پایین.
این زنبورا تو زمستون مردن و فقط یکیشون زنده موند.
سال ۸۶ یکی از سردترین سالهای کشور بود.
با علی آقا سال بعدش استارت کار رو زدیم و حالا صاحب پنجاه کندو شدیم. ایشون کاملا سنتی کار میکردن و بیشتر بعد عرفانی و معنوی زنبور عسل رو به من اموزش داد.
بعد از شش ماه دوره ی کارآموزی من پیشش تموم شد و من مستقل شدم.
اون سالها اینترنت خیلی نفتی بود فقط کتاب میتونست کمک کنه.یاهو رو که یادتونه احتمالا😂
زنبوردارها هم یه مقدار حسود بودن تو اطلاعات دادن.ملایر تو استان همدان جز رتبه اولهاست تو تعداد کندو و زنبوردار.
شروع زنبورداری
من از سال ۸۷استارت واقعی زنبورداری خودمو زدم.
با یه وام دو میلیون تومانی. اولین سال برداشت عسلم ۲۱۸کیلو بود. برداشت خانوادگی بود. رفتم یه اکستراکتور کرایه کردم و شروع کردیم تو حین برداشت شاید نفری نیم کیلو عسل خوردیم. لذت بخش ترین برداشت بود. خیلی ام درگیر اعداد و ارقام نبودم.
زنبورداری وقتی قرار شد بشه برای من یه شغل، مخالفت خانواده شروع شد. وسیله نقلیه نداشتم. درامد عسل و کارهای دیگمو جمع کردم دادم یه پیکان وانت لگن به تمام معنی بود.
من تجربه ی چند شغل همزمان با زنبورداری رو داشتم. همیشه اخرش میگفتم بسیار خوبان دیده ام اما تو چیز دیگری. تصمیم گرفتم یه گام درست تو زنبورداری برا خودم بردارم. اون زمان خیلی مد نبود طبقات زنبور زیاد بشن و همه به فکر بچه گیری و ازدیاد کندوها بودن. منم تعداد رو به حدود صدتا رسوندم. اسفند کوچ میدادم سر گل بادام بعدشم میرفتم کوه.
کوه رویای همیشگی من.
شروع پرورش ملکه
تو سال ۹۰ اخرای فصل من فهمیدم یه تعداد از کندو هام ملکه ندارن.
رفتم از زنبوردارای مطرح شهرمون پرسیدم ملکه از کجا تهیه کنیم .همه گی تو کارگاه موم آج کنی جمع شده بودن
اینو که پرسیدم دیدم هر نفر به اندازه ی توان دهنشو باز کرده و کل ۳۲تا دندوناشون رو برا هوا خوری به هم نشون دادن.
من تازه فهمیدم ما چقد از اون کتابایی که همشون ترجمه بودن عقبیم.
پیگیر پرورش ملکه شدم.
سال ۹۱اولین ملکه هامو تو خرداد تولید کردم.بدون هیچ اصولی.
فقط قاب لارو رو بریدم و گذاشتم شاخون بزنن .
چقدر برام جذاب بود.بعدش با وسایل پیوند المانی اشنا شدم و توسط یکی از دوستام رسید دست من.تو همون سال من چهل تا بچه گرفتم که ملکه های همشونو خودم تولید کرده بودم.
اما با التماس میومدن سر طبق.
شروع بهگزینیه
با یه باغدار اشنا شدم
از درختای بادومش برام تعریف میکرد
میگفت کل باغ من از سه تا از بهترین درختای باغم تولید شدن.
حرفاش برام جالب بود.انگار داشت بم تلنگر میزد.
میگفت اون سه تا بادوم هر سال بیشترین محصولو میگرفتن.یه کم دیرتر گل میدادن.
از بذر اونا مابقی رو تولید کردم.
تازه فهمیدم هر ملکه ای که صرفا قیافه ی ملکه داره ملکه ای نیست که باید تو کندوی من باشه.باید اصل و نسب داشته باشه.
باز دست به کار شدم و گفتم اینجور نمیشه باید درستش کنم.
رفتم برای همه ی کندوها شماره نوشتم و شناسنامه درست کردم.
حالا معلوم شد کی خوبه کی بده.
دیگه تو زنبورستان علاوه بر اهرم و دودی دفتر و خودکارم دستم بود.
ورود نژادهای خارجی
از شهر خودم دل کندم زدم به جاده برا دیدن زنبورستانای شهرای دیگه.
بابام میگفت بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
ماشین بابامو قرض گرفتمو رفتم کرمانشاه شهرستان صحنه.
تو راه سیم کلاچ ماشین پاره شد.یادتون باشه تا قبل از پخته شود خامی یه ماشین درست درمون داشته باشید😅
صحنه که رسیدم کلی وسایل دیدم.ما اصلا تا اون زمان ظرف شربت خوریامون زیر گلدونی بود.شربت خوریاشونم برام جذاب بود .رفتم زنبورستاناشون .تعدا کندو های خیلی زیاد و تقریبا همگی حالت تجاری کار میکردن.اما خبری از اسم نژاد یا به نژادی نبود.
رفتم نجف اباد اصفهان.از ما خیلی جلوتر بودن.اطلاعاتم میدادن.اقای صالحی تو نجف اباد خوب راهنمایی کرد.تونستم چندتا کتاب خوب تهیه کنم.
توی اکثر کتابها اسم نژاد ایتالیایی و بعضی از کتابها کارنیولان نوشته شده بود.اما با اطلاعاتی که داشتم تقریبا بعد از دهه شصت دیگه ملکه وارد ایران نشده بود.نژادهای داخل کتاب برای من شد یه رویا.
میدونستم که اگر این نژادهارو داشته باشم تو زنبورستانم معجزه میشه.
ما ادمها معجزه رو دوست داریم.
سال ۹۲با اقای عطاییان اشنا شدم و اولین ملکه خارجی به دست من رسید.خیلی متفاوت بود.تلقیح هم یاد گرفتم
ولی من انتظار معجزه داشتم.
کجا بود این معجزه ای که من دنبالش بودم!؟
احداث قانونی ایستگاه پرورش ملکه
کتاب ژنتیک رو پیدا کردم و شروع کردم به مطالعه.از ژنتیک دبیرستان شروع کردم.
برای یه قرار نیم ساعته با یکی از مطرح ترین افراد ژنتیک تو حوزه زنبور عسل که تازه از یکی از ایالت های کانادا اومده بود ،از ملایر رانندگی کردم تا جم.تقریبا ۱۲۰۰کیلومتر..ایشون اصالتا اصفهانی بودن و اطلاعات رو خیلی سخت میشد از زیر زبونش کشید.
سعی میکردم همیشه اطلاعاتمو تکمیل کنم.از جزوات دکتر عراقی گرفته تا کتاب دکتر مستاجران و…تا مقالات ترجمه نشده
چندین روش برای اصلاح نژاد و به گزینی بود.
من کارنیکارو هم داشتم و اگر پولی هم در میومد از صدقه سر کارنیکا بود.اما واقعا مدیریت اخر فصلش سخت بود.جمعیت بعد از عسل میرسید به کمتراز چهار قاب.
با تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیدم که نیاز دارم به یه تعداد زیادی از کندوها تا بتونم انتخاب بهتری بین همه داشته باشم.
کار تحقیقاتی پول میخواد با یه قرون دوزار نمیشد کار کرد.
حالا اطلاعاتم نسبتا خوب بود اما پول کم بود .همیشه یه جای کار میلنگه
تصمیم گرفتم به پیشنهاد سال قبل تعاونی فکر کنم و با تعاونی استان کار کنم .
حالا با زنبورای تعاونی حدود ۵۰۰الی ۷۰۰کندو زیر دستم بود.
میتونستم انتخابای بهتری داشته باشم.کندو های مطرح و انتخاب شده رو از بهار شروع کردم به شناسنامه دار کردن.
همون سال تیم مرکز تحقیقات دکتر عبادی تصمیم گرفتن یه تعدادی از لاینهاشون رو واگذار کنن.
بنده هم تو اولین نوبت سه تا لاین تهیه کردم.
لاینها نژاد اصلاح شده ی ایرانی بودن با مشخصهی
ماه به ماه از کندوها رکورد گیری میکردم و همچنان تو زنبورستان قدرت کاغذ و خودکار از اهرم و دودی بیشتر بود.
به جرات میتونم بگم زنبورستان پر از کندوهای خوب شده بود.
تو بومی ها دستم پر بود.بهترین کندوهای بومی رو داشتم با رکورد گیری های چشم گیر.
همون سال ساسکاتراز رو وارد زنبورستان کردم.البته که بدون واسطه.
کارنیکای اقای عطاییان هم خط جدید و وارداتیشو تهیه کردم.
من از قبل کارنیکارو داشتم.
یه خط خونی کارنیکا از اتریش هم از یکی از ایستگاه های اونجا وارد کردم.
بانک ژنتیکی قویی داشتم.
با یکی از دوستانم که دانش آموخته ی زنبور عسل بودن یه پروژه مشترک راه انداختیم.
برنامه ی پروژه بر این اساس شد که هر سال بهترین کندوهای هر نژاد انتخاب بشن و رکورد گیری بشن.
ایشون تبریز بودن و ما گاها ملکه هامونو با هم تبادل میکردیم.
انقدر بهترین کارنیکاهارو هر سال انتخاب میکردیم که اون ضعف کمبود جمعیت بعد از عسل رو جبران کردیم.
- انتخاب و به گزینی نژاد ایرانی شد
- انتخاب و به گزینی نژادهای خارجی
- تثبیت صفات خوب تو هر گروه
- استفاده از ژن های خوب و اضافه کردن صفات خوب از هر گروه به گروه بعدی.
امروز ایستگاه هزارکندو با نژادهای خارجی انتخاب شده و به گزین شده داره پرورش ملکه رو ادامه میده. اگر اعتماد زنبوردارا به ما نبود هیچوقت هزارکندو، هزارکندو نمیشد. تا امروز افتخار اینو داشتیم که با برند خوش نام هزارکندو برای کل کشور ملکه ارسال کنیم و رضایت مشتری هامونو حفظ کنیم. زنبورداری معیشت ما نیست، این زندگی ماست.